” من کشف رود هستم. خیلی جوان بودم که خانه ام را ترک کردم و به دنبال هدف زندگی ام بودم. وقتی کوهها مثل شبح سفید شدند روی زمین یخ زدم! و هنگامی که خورشید درخشان می درخشید، از میان کوه های سنگی سر خوردم و به دره رسیدم اما به رفتن به جلو ادامه دادم. از روستاهای زیادی گذشتم و دوستان زیادی پیدا کردم، اما همیشه به رفتن ادامه می دادم.
روزها گذشت و من به جلو می رفتم و ناگهان یک روز دیگر نتوانستم حرکت کنم. دست و پای من و دوستانم به زنجیر بسته شد. من سالها سفر کردم، بیش از هزاران غروب و طلوع خورشید دیدم اما این هدف زندگی من بود که سیاه و بدبو باشم؟اما حالا مثل یک سطل زباله ام.
- من کشف رود هر شب در میان آلودگی به ماه در آسمان می نگرم، اشک می ریزم. احساس بدبختی و بیماری می کنم. خبر بیماری ام در مرزهای آبی پخش شد و به گوش هان – یکی از طولانی ترین رودخانه های کره جنوبی – رسید.
در مرزهای آبی همه از زیبایی هان صحبت میکردند. هان با شنیدن وضعیت سلامتی من تصمیم گرفت با من ملاقات کند و سعی کند مرا را شاد نماید. هان یکی از دستانش را دراز کرد و به سمت من حرکت کرد. او باید مراقب بود که جریان خود را مختل نکند زیرا می توانست به بسیاری از شهرها و روستاها آسیب برساند. او زیر خاک خزید و بعد از یک ماه به آبهای بدبو پر از کف من رسید.
هان مرا صدا زد : کشف رود عزیز، تو خیلی ناراحت به نظر میرسی؟ قضیه چیه؟»
کشف رود : من خیلی خوشحالم که شما را می بینم هان! تو واقعاً خیلی زیبا و سالم به نظر میرسی!»
هان لبخندی زد و کشف رود را رو بغل کرد. کشف رود برای لحظه ای محیطی که در آن زندگی می کرد را فراموش کرد.
چشمانش را پایین انداخت و شروع به درد دل کردن با هان کرد. “ببین من کجا زندگی می کنم هان. نمی توانم نفس بکشم؛ بازوها یا حتی پاهایم را تکان دهم. زهکش ها هر روز کثیفی به رودخانه می افزایند و مردم شهری که به عشق دیدارشان از راههای دور سفر می کنم حتی یک نگاه هم به من نمی اندازند. برای آنها من یک زهکش سیاه بدبو هستم و مثل سطل زباله با من رفتار می کنند.» و بغض کشف رود ترکید.
«این خیلی تاسف بار است، کشف رود عزیز. من کاملا شما را درک می کنم. مثل شما، من هم از شهر سئول می گذرم و بعد از جنگ کره (۱۹۵۰-۱۹۵۳) تبدیل به زباله دان همه چیزهای آلوده شدم. دقیقاً مثل تو. شهرم رشد کرد، ساختمانها و کارخانه های زیادی ساخته شد و آمد و به روزهای بدی برای من منجر شد. آنها شروع کردند به ریختن تمام زباله های شهری و صنعتی به داخل من کردند و بعد اتفاق بدتر افتاد. آنها با ساختن یک بزرگراه مرتفع، جریان طبیعی من را پوشاندند.» هان با آه کشید.
کشف رود از هان پرسید : پس چطور از آن جان سالم به در بردی و به پاکی و تمیزی مشهوری هان؟” کشف رود با علاقه منتظر پاسخ ماند.
کشف رود عزیز من همه این کارها را به تنهایی انجام ندادم. دوستی داشتم که به من کمک کرد تا بهتر شوم. سال ۲۰۰۳ بود، و من تنها با درد و وحشت آنچه به سرم آمده بود نشسته بودم و دیدم کسی نیز در کنار رودخانه به اندازه من غمگین بود.»
کشف رود پرسید : “کی بود هان؟”
هان گفت : “او نجات دهنده من بود. نام دوستم لی میونگ باک شهردار شهر سئول بود. باک تصمیم گرفت بزرگراه را حذف کند و جریان مرا را احیا نماید و دیدگاه یک نفر بود که سئول را متحول کرد.
کشف روو گفت : ” آه شنیدن این تجربه واقعا الهام بخش است، هان. من هم گاهی اوقات می شنوم که مقاماتی از راه دور به دیدن من می آیند، و بینی خود را می گیرند. از پولی که برای پاک کردن این همه آلودگی های سمی در اطراف من تعیین شده صحبت می کنند، اما تاکنون بازگشت آنها را ندیده ام.
من گاهی می شنوم که کرورها پول برای تمیز کردن رودخانه ها و احیای تالابها و دریاچه ها اختصاص می دهند. اما تاکنون نشنیده ام حال حتی یک رودخانه یا تالاب هم بهتر شده باشد. تو خوشبختی هان.
چه کسی وجدان آنها را بیدار می کند که در کنار تمیز کردن من، باید فاضلابی را که از زهکشهای مختلف میآید و به من میپیوندد نیز تصفیه کنند؟ » دهها رودخانه مانند من آلوده می کنند اما هیچ کس از آنها نمی پرسد چرا.
کشور من بسیار کم آب است. باید قدر رودخانه ها و دریاچه ها بدانند. اما کسی قدر ما را نمیداند. دارند ما را نابود می کنند تا پول بیشتری به دست بیاورند.
هان گفت “میفهمم چی میگی کشف رود. در ابتدا که لی میونگ باک ایده تمیز کردن من را مطرح کرد، بسیاری از مردم، به ویژه صنایع اعتراض کردند. اما، این اراده قوی او بود که بازسازی را به پایان رساند. دو سال و ۲۸۱ میلیون دلار طول کشید، اما امروز همه متوجه شده اند که هر قطره من ارزش هزاران دلار دارد. وقتی کثیف و بدبو بودم، هیچکس نمی خواست به دیدن من بیاید. آنها فکر می کردند من زهکشی هستم که می توانند همه زباله های خود را در آن بریزند.
هنگامی که من بازسازی شدم و تمیز شدم، آنها دیدند که چقدر زیبا هستم و چه چیز شگفت انگیزی به شهر آنها اضافه شده است.
کنار من پارک ها و رستوران های زیادی ساخته شده و من به یکی از مشهورترین نقاط توریستی کشور تبدیل شدم. هنگامی که بازسازی شدم، آن دیواره ای که با آن زنجیر شده بودم نیز به یکی از شگفت انگیزترین مراکز نمایش آثار هنری و گرافیتی بر روی دیوارهای کنار رودخانه تبدیل شد. اکنون، سالنهای ورزشی و پیادهروی در فضای باز، مکانهای عالی برای پیکنیک، و مهمتر از همه، مکانی برای پرورش ماهی، پرندگان و حشرات وجود دارد.»
کشف رود با حسرت گفت «وای! مسحور کننده به نظر می رسد، هان. شما خیلی خوش شانس هستید. ای کاش مردم مرا فراتر از حرص و طمع خود می دیدند و تغییراتی را برای صلاح شهر ایجاد می کردند.»
هان گفت : «کشف رود عزیز، همین آرزو و دعا برای تو دارم. امیدوارم روزی آنها متوجه شوند که چقدر جذاب هستی و قبل از اینکه تو را به آبریزی بدبو تبدیل کنند، لحظات فوقالعادهای را که در کنارت گذراندهاند، به یاد بیاورند.»کشف رود با بغض گفت : من باید بهتر شوم، هان. و من از مردمم دست نمی کشم. حتی اگر آنها از من دست بکشند»